یک تصادف ساده»، برنده نخل طلای امسال، کمدی است یا جدی؟
گروه: تیتر یک , سینما , سینمای جهان | کد خبر: 84921 | ۴ آذر ۱۴۰۴ - ۱۵:۱۳
فیلم پناهی قرار است در تقابل میان حاکمیت و مزدورانش با زندانیان سیاسی، طرف زندانیان را بگیرد، اما در تصویرسازی چهار زندانی اصلی، چنان ناتوان عمل میکند که اثر از جدی بودن فاصله میگیرد و گاه به کمدی بالقوه تبدیل میشود.
به گزارش ایران فیلم پرس؛ اجازه دهید دست خودمان را رو کنیم؛ نویسنده این متن نهتنها قصد ندارد علیه فیلم جعفر پناهی بنویسد، بلکه میخواهد از آن دفاع هم بکند. اصلاً بگذارید یک قدم جلوتر برویم: کاش به جای فیلم «علت مرگ نامعلوم» که فیلمی خوب است، فیلم پناهی را از سوی ایران به اسکار میفرستادند.
با یک واقعیت شروع کنیم: در پنجاه سال گذشته، کمسابقه است که فیلمی تا این حد، اپوزیسیون داخلی را به استهزا بکشد و همزمان گزارههای رسمی حکومت درباره مخالفانش را تصدیق کند. چرا؟ پاسخ در همان اصل سیاسی قدیمی نهفته است: «اگر میخواهی چیزی را نقد کنی، از آن بد دفاع کن.»
فیلم پناهی قرار است در تقابل میان حاکمیت و مزدورانش با زندانیان سیاسی، طرف زندانیان را بگیرد، اما در تصویرسازی چهار زندانی اصلی، چنان ناتوان عمل میکند که اثر از جدی بودن فاصله میگیرد و گاه به کمدی بالقوه تبدیل میشود. در برخی سکانسها حتی به آثار مسعود دهنمکی و ابوالقاسم طالبی نزدیک میشود.
شاید سؤال شود: فیلمی که تا این حد کمدی است و ظاهراً طرفدار نظام است، چگونه از سوی اپوزیسیون خارجنشین تحسین میشود؟ پاسخ ساده است: آنها اصلاً فیلم را ندیدهاند! نگاه نکردهاند که پناهی چگونه با چند شخصیت محدود، تمام کنشهای جنبش فرضی را به سخره میگیرد و تنها به این دلیل که سوژه ضد جمهوری اسلامی است و جشنواره کن آن را تحسین کرده، اعتماد کردهاند که فیلم حتماً ارزشمند است. نکته جالب اینجاست که حالا با انتشار نسخه اصلی، مخاطبان خارجنشین متوجه شدهاند که فریب خوردهاند، و واکنشی به فیلم نشان نمیدهند.
اما سؤال دیگری هم مطرح میشود: چرا کن نخل طلا را به فیلمی میدهد که ظاهراً مخالفان جمهوری اسلامی را نقد میکند؟ برای پاسخ، کافی است چند سکانس از فیلم را مرور کنیم.
فیلم بارها تلاش میکند نشان دهد که سیستم مردم را فاسد کرده است. برای اثبات این گزاره، هرگاه چهار شخصیت اصلی با ضابطان یا کارکنان یک نهاد دولتی یا نیمهدولتی مواجه میشوند—چه کادر بیمارستان، پارکبان، یا مسئول پمپبنزین—همواره طلب رشوه، شیرینی یا پول زور میکنند. این رخدادها، که حدود چهار بار و بیارتباط با روایت اصلی تکرار میشوند، هیچ کمکی به پیشبرد داستان نمیکنند.
در سکانسی دیگر با شخصیتی مواجهیم که گویا زندانی سیاسی بوده و تحت تأثیر شکنجههای جمهوری اسلامی، حال خوشی ندارد. او از نظر اخلاقی هیچ مرزی ندارد و بیدلیل رکیک فحاشی میکند. وقتی مخاطب میپرسد چرا چنین است، فیلمساز مجبور میشود چند دیالوگ مستقیم برای توضیح وضع او قرار دهد؛ دیالوگهایی که بیشباهت به کلیپهای اینستاگرامی نیست: «جمهوری اسلامی من را چندین بار در زندان کشت.»
واقعیت این است که ما میخواهیم با جوانان همذاتپنداری کنیم، اما فیلم اجازه نمیدهد. از زبان یکی از دو شخصیت نسبتاً مثبت، عکاسی که قهرمان داستان است، انزجارش از زندانی فحاش بیان میشود و او از روایت کنار گذاشته میشود.
در سوی دیگر، شخصیت اصلی منفی—اقبال، شکنجهگر جمهوری اسلامی—دچار عقدههای کودکی است و در پایان فیلم جملهای میگوید که نگاه پناهی و دلیل جایزه گرفتن فیلم را روشن میکند: وقتی دو زندانی سیاسی دستان او را به درخت میبندند و اعتراف میگیرند، اقبال میگوید: «به خدا من هم یکی مثل شما هستم. برای یک لقمه نان مجبور شدم این کار را کنم.»
پناهی در اینجا نگاه خود به جامعه ایران را فاش میکند: جامعهای فاسد و عقبمانده که اگر افراد مانند اقبال بر آن حکمرانی میکنند، دلیلش این است که لیاقتشان همین است. جامعهای که دغدغه آزادی ندارد، دغدغهاش نان شب است و از کنش اجتماعی فاصله گرفته است. واقعیت این است که فیلم، جامعه ایران را تهی از معنا میداند و پنبه آن را میزند.
نکته جالب این است که حتی در این جامعه فاسد، یکی از شخصیتهای مثبت فیلم، آقازادهای است که همسرش زندانی سیاسی بوده و پدرش ارز دولتی دریافت کرده است؛ یعنی کاراکتری که منطقی است فاسد باشد، سفیدشویی شده و به عنوان قشر خاکستری نمایش داده میشود.
در نهایت، میتوان پرسید: اگر همین فیلم پناهی در زندان سیاسی اکران شود، آیا زندانیان اجازه خواهند داد که پناهی زنده از آنجا خارج شود؟
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید